مگر می شود ما به عشق عادت کنیم ....
ساندویچ را فارسی سازی کردند ، شد دراز لقمه . کاپیتان را معادل سازی کردند ، شد سر یار . لاو را بومی سازی کردند شد ....
زنگوله ها را روی سایلنت گذاشتند تا رسوا نشوند . در روستای مظفری که بودیم هر روز سر ساعت 5 گله ی بز ها می آمد . از صدای زنگوله هایشان می فهمیدیم .
مترسک های آدم نما . گندم نمایان جو فروش . شاعران تاجر . دانشجویان سی گاری . این ها واژه های تکراری اند در ادبیات من .
فاطمیه است . بعضی ها سربند یازهرایشان را باز کرده اند و راضی شده اند به کلاه بغدادی . شده اند امام جماعت عراقی ها . گردان یازهرا را فروختند به گلدان دنیا . خلایق هر چه لایق . فاطمیه سیاسی است .
وزیر کار را می خواهند با 20 امضا استیضاح کنند . خدا رحم کرد که بیکاریم .
شیر شتر برای مغز خوب است . مخ را باز می کند و به فکر رابطه با آمریکا می اندازد . من هم در نوشته قبلم نامه نوشتم به خط مقدم . بگم ! بگم!
مادر شهید تنگویان به رحمت خدا رفت . ما سرمه را می خوریم و روی دل هایمان مهر باطل شد می زنیم . باطل شد .
ما عادت کردیم به آلاله ها . مگر می شود ما به عشق عادت کنیم ...
دلم برای چند چیز تنگ است . بلندی های جولان ، ارتفاعات غرب ، نخلستان های جنوب و نمازی دیگر در آفتاب فارس .
به قول سید حسن حسینی ؛ شاعری که دوستش دارم ؛ " شاعری در سخن خویش نهان شد اما - هیچ کس حوصله کشف و کرامات نداشت "
شاید دیگر به این سبک ننویسم . مگر می شود به عشق عادت کنیم ؟؟